«ارشاد نیک خواه» کتابی از «مارک مَنسون» رو ترجمه کرده به نام «هنر رندانهی به تخم گرفتن». اسم کتاب شاید عجیب به نظر بیاد. حتی نوع ترجمه و ادبیات کتاب هم متفاوته، اما همین تفاوت باعث خوندنی شدن کتاب شده. نویسنده در این کتاب خوب قصه میگه و آن چیزی رو که مد نظر داره در قالب داستانهای مختلف بیان میکنه. همهی حرفش هم همینه که نمیشه برای هر چیزی توی زندگی غصه خورد و فکر رو مشغول کرد، از طرفی هم نمیشه نسبت به همه چیز بی تفاوت بود. پس باید یاد گرفت چه چیزهایی ارزش این رو دارند که فکرمون رو مشغول کنند و در راستای آنها قدمیبرداریم.
توی بخشی از کتاب نویسنده به داستانی از یک ستوان ژاپنی اشاره میکنه. زمانی که در اوخر سال 1944 وقتی اوضاع جنگ به ضرر ژاپن پیش میرفت و اقتصادشون دچار مشکل شده بود، ارتش امپراطوری ژاپن ستوان هیرو اونودا رو به فیلیپین اعزام کرد . ماموریت اونودا این بود که تا جایی که میتونه مانع پیشرفت ایالات متحده بشه، تا سر حد مرگ ایستادگی کنه و تسلیم نشه. در فوریه 1945 آمریکاییها به لوباگ میرسند و جزیره رو میگیرند. بیشتر سربازهای ژاپنی هم یا کشته میشن و یا تسلیم. اما اونودا به همراه سه تن از سربازانش به جنگل پناه میبره و حملات چریکی پراکندهای رو انجام میده. شش ماه بعد آمریکا بمبهای هستهای ش رو روی سر ژاپن میندازه و جنگ تموم میشه. خیلی از سربازهای دیگه هم مثل اونودا توی جنگلها قایم شده بودند و از اتمام جنگ خبر نداشتند. این سربازها درست مثل قبل از جنگ به غارت و خرابکاریهاشون ادامه میداند و دولتها توافق کردند که برای این موضوع کاری بکنند. ارتش ایالات متحده به اتفاق ژاپن بروشورهایی رو از بالای اقیانوس آرام روی جزایر این منطقه پخش کردند و اعلام کردند که جنگ تموم شده. اونودا هم این بروشورها رو دید، اما فکر کرد که این ساختگیه و برای به دام انداختن اونهاست؛ پس بهشون محل نداد و کار خودش رو کرد.
پنج سال از اتمام جنگ گذشت. سربازهای آمریکایی به خونههاشون رفتند و زندگی در لوبانگ جریان عادی گرفت اما اونودا و و سربازهایش همچنان خرابکاری میکردند. مثلا محصولات مردم رو آتیش میزدند یا محلیها رو به قتل میرسوندند. دولت فیلیپین هم اعلامیه توی جنگل پخش کرد که ژاپن شکست خورده، جنگ تموم شده و از جنگل بیایین بیرون. اما باز هم اونودا باور نکرد. حتی خود ژاپن هم یه یادداشت از امپراطوری اش توی جنگل پخش کرد اما باز هم اونودا باور نکرد. در طول این سالها اونودا و سربازاش هی خرابکاری کردند و چوب لای چرخ مردم گذاشتند و در حین این کارها اونودا سرابازاش رو هم از دست داد و تنها موند.
یک ربع قرن از اتمام جنگ گذشته بود اما باز هم اونودا دست بردار نبود. در همین گیر و دار یه جوان ژاپنی که دنبال دردسر میگشت تصمیم گرفت شخصا به جنگلهای اونجا برده و اونودا رو پیدا کنه و بهش بگه که بابا جنگ تموم شده. این کار رو هم میکنه.
بعد سی سال بلاخره اونودا به ژاپن بر میگرده. مردی که تبدیل به افسانه شده و همه درباره ش حرف میزنند. اون خیلی معروف میشه و همه ازش به عنوان قهرمان ملی یاد میکنند. اونودا توی صحبتهاش گفته بود که انتخاب کرده تا برای وفاداری به یک امپراطوری مُرده رنج بکشه. این رنج کشیدن براش معنا و هدف داشته. و حتی از این رنج لذت میبرده. اینکه در راستای این هدف بره توی خاک و خل بلوله، مثل روح توی جنگل زندگی کنه و حشره بخوره تا زنده بمونه.
بعد اینکه ماجراهای استقبال از اونودا و قهرمان شدندش تموم شد، اون از چیزی که دید خیلی سرخورده شد. اون برای کشوری همهی عمرش رو گذاشته بود که دیگه به سنتها پایدار نبود. اون با یک ژاپن جدید رو به رو شد که براش غریبه بود. این حقیقت باعث شد اونودا افسرده بشه و خیلی بیشتر از اون دورانی که توی جنگل زندگی میکرده رنج میکشه. اون فکر میکنه توی جنگل به خاطر یه هدف ایستادگی کرده بوده و زندگی اش معنا داشته و این باعث شده بود اون رنج واسش لذت بخش باشه. اما حالا توی این ژاپنِ جدید فهمیده بود که زندگی بی معنا بوده. اون برای ژاپنی جنگیده بود که دیگه وجود نداشت. رنجش برای هیچ بود و تازه فهمیده سی سال از عمرش و جوانی اش به باد رفته. پس خودش رو جمع و جور کرد و رفت برزیل و تا آخر عمر اونجا موند.
داستان اونودا داستان خیلی از ماهاست. رنج بخش جدانشدنی از زندگیه. ما به خاطر فقدان عزیزانمون رنج میکشیم، به خاطر شکست در رابطههامون رنج میکشیم، به خاطر ایستادگی بر سر عقایدمون رنج میکشیم، به خاطر دفاع از وطن رنج میکشیم. تا زمانی که حس میکنیم اون عقیده، اون کشور، اون فرد، اون حادثه ارزش رنج کشیدن داره، این رنج معنا پیدا میکنه و رنجی مقدس به حساب مییاد که به خاطر ارزشهامون دچارش شدیم. اما وقتی متوجه میشویم فلان مسئله، فلان عقیده، فلان فرد و فلان اتفاق ارزش نداشته، دروغ بوده، فیک بوده و تمام این مدت فریب خوردیم، اونجاست که رنجمون شروع میکنه به درد گرفتن. رنج مون درد میگیره چون تازه پی میبریم آن چیزی که به خاطرش به خودمون رنج ارزونی کردیم بی ارزش بوده. حتما نباید سی سال بگذره تا کسی ما را با آنچه که به خاطرش رنج میکشیم رو به رو کنه، گاهی لازمه هر چند وقت یک بار منشا رنج رو بررسی کنیم و ببینیم آیا این منشا ارزش رنج کشیدن داره یا نه.