loading...

فیلم، تئاتر و کتاب

اینجا "درباره نویسی" می کنم

بازدید : 578
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 10:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیلم، تئاتر و کتاب

تا به حال به پوچی رسیدید؟ به اینکه این همه تلاش می‌کنیم برای اندکی زندگی و بعد می‌میریم. بدترین قسمتش هم اینه که دنیا بی آنکه لطمه‌‌‌ای به کارش وارد بشه، ادامه داره بی آنکه ما در آن وجود داشته باشیم و گویی اصلا هیچ وقت نبودیم. فکر کردن به همین موضوع خودش یک رنج محسوب میشه. اما تکامل، رنج و پوچی انسان موضوع جدیدی نیست و متعلق به انسان مدرن هم نیست. این موضوع از هزاران سال پیش وجود داشته و اسطوره‌ی گیلگمش که به نوعی قدیمی‌ترین اسطوره‌ی جهان هم محسوب میشه به همین موضوع می‌پردازه .

اسطوره یا حماسه گیلگمش در مورد رنج، پوچی و در نهایت تکامل انسان حرف می‌زنه. گیلگمش آفریده‌‌‌ای خدا- انسان بوده و به نوعی واسطه‌ی میان خدا و انسان هم هست. او با ستمکاری بر سرزمین اوروک فرمانروای می‌کرده و مردم از دستش در امان نبودند. مردم از خدایان می‌خوان تا موجودی رو خلق کنه که از آنها در مقابل گیلگمش دفاع کنه. خدایان هم فردی به نام انکیدو رو خلق می‌کنند که یک انسانه. بعد از مبارزه‌ی گیلگمش و انکیدو، آن دو به هم علاقه مند می‌شن و با هم دوستی می‌کنند. دوستی با انکیدو باعث می‌شه تا گیلگمش دست از ستمکاری ش برداره. انکیدو انسانه و مرگ هم که حق او. پس به دلایلی خدایان انکیدو رو به خواب ابدی یا همون مرگ یا به عبارتی طبقه زیرین زمین می‌فرستن. مرگِ انکیدو برای گیلگمش که تازه با انسان آشنا شده، اولین رنج و شروع حیرانی و آشفتگیش می‌شه. او در حالیکه برای انکیدو مرثیه سرایی می‌کنه راه زیادی رو طی می‌کنه تا به کسی برسه که تا راز جاودانگی و نامیرایی رو بهش بگه. در این راه با آفریده‌های زیادی رو به رو می‌شه و همه بهش می‌گن که از مرگ گریزی نیست و باید زندگی رو چسبید و ازش بهره برد. سرانجام گیلگمش به اون فرد می‌رسه و بعد از حرف زدن‌هایی گیاه جاودانگی رو پیدا می‌کنه ولی اون رو نمی‌خوره. بلکه تصمیم می‌گیره تا اون رو با خودش به اوروک ببره تا مردم اونجا رو از مرگ نجات بده، اما موفق نمیشه و ماری گیاه رو می‌خوره. (به خاطر همینه که شاید شنیده باشین که میگن مار پوست می‌اندازه. یا مار رو نماد جاودانگی می‌دونن و معمولا ابدیت رو با یه مار که دور خودش حلقه زده و داره دُم خودش رو می‌خوره نشون می‌دن) بعد این همه گشتن و دست خالی برگشتن، همه‌ی وجود گیلگمش سرشار از بیهودگی میشه. او به اوروک بر می‌گرده و خودش را تسلیم مرگ می‌کنه.

داستان گیلگمش داستان انسان بودنه. گیلگمش تا زمانی که به بخش انسانی وجودش پی نبرده بود، رنج رو نمی‌شناخت اما همین که با بخش انسانی وجودش به خاطر دم خور شدن با انسانی دیگه آشنا شد، رنجش هم شروع شد. دلبستگی او به انکیدو و از دست دادن او نخستین رنجِ گیلگمش بود؛ رنجِ انسان شدن، رنجِ انسان بودن. باید بپذیریم که انسان تماما رنج و درده. حتی لذت‌های او نیز با رنج همراهه. او در خانواده به دنیا می‌یاد، دوست پیدا می‌کنه، دلبسته میشه و به مرور زمان و در طول زندگی باید رنج از دست دادن اونها رو تحمل کنه؛ آدم‌هایی که شاید حتی انتخاب شون هم نکرده باشه. رنج از دست دادن رو می‌تونیم بزرگترین رنج بدونیم در حالیکه در کنارش رنج‌های دیگه‌‌‌ای هم وجود داره. آگاهی خودش یه جور رنجه، دانستن، یه جور درده. پس جای گِله کردن از رنج نیست. نباید بگیم ما رنج می‌کشیم؛ بلکه باید بگیم ما در حال بزرگ شدن هستیم. ما در حال تکامل یافتن هستیم. ما انسانیم و انسان یعنی رنج.

پ.ن: عنوان مطلب مصرعی است از احمد شاملو

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 28
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 36
  • بازدید کننده دیروز : 28
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 891
  • بازدید سال : 1501
  • بازدید کلی : 42873
  • کدهای اختصاصی